Social Responsibility

جازموریان تنها نیست : داستان سامیه

داستان سامیه

داستان از چشمان «سامیه» شروع شد؛ چشم‌های عسلی زیبایی که در بدنی کج و دستانی ناتوان جای خوش کرده بودند. داستان از نرمی استخوان سامیه شروع شد از بی شناسنامه بودن او از نداشتن دستشویی. نه، داستان از خانه نداشتن او شروع شد، از کپرنشینی از بی غذایی از فقر از نان‌های پر از سنگریزه‌ای که هر روز می‌خورد.

داستان از حاشیه تالاب جازموریان آغاز شد. جایی که عده‌ای حتی شناسنامه ندارند، با طلوع آفتاب بیدار می‌شوند و وقتی خورشید چهره در هم می‌کشد و در تاریکی فرو می‌رود، می‌خوابند تا فردا دوباره همین کار را تکرار کنند. کسانی که نان را روی زمین، درون شن و خاک می‌پزند و آن را با چای می‌خورند تا قدری از سختیِ سنگ‌ریزه‌ها کاسته شود.

کسانی که تمام دارایی‌شان یک کیسه آرد است و ۵۰ هزار تومان پول، آن هم اگر ارباب این دستمزد را پرداخت کند یا خیر! ارباب کیست، کسی که شترهایش را در اختیار مردان این منطقه می‌گذارد تا چوپانی‌شان را کنند و دست آخر با یک کیسه آرد مزد زحمتشان را بدهد.

حاشیه‌نشین‌های تالابِ خشک‌شده‌ی جازموریان چیزی از زندگی نمی‌دانند. آنها حتی سرویس بهداشتی ندارند، حمام ندارند. چند قابلمه دارند که در آن غذا می‌پزند، رخت می‌شوند و شیر می‌دوشند. کودکان با زباله و قوطی‌های خالی، خاله‌بازی می‌کنند و در حوض‌های کشاورزی حمام!

حتی نمی‌دانند از یک تا ۱۰ را چگونه می‌توان شمرد چه برسد به مدرسه رفتن و یاد گرفتن اصول اولیه زندگی.

این‌ها را خالق هشتگ «جازموریان تنها نیست» نقل کرده؛ سروش صلواتیان که امروز به عنوان یک فعال اجتماعی همچون فرشته نجاتی است برای پروانه‌های کوچکِ حاشیه‌ی تالابِ خشک شده.

«جازموریان تنها نیست» هشتگی برای نجات کودکان از بی‌هویتی اجتماعی و بیماری است؛ هشتگی برای نمایش کپرنشینی در عصر مدرن است، هشتگی برای جلب نگاه ایرانی‌ها به گوشه دورافتاده‌ای از استان کرمان و مرز سیستان‌وبلوچستان است که کودکانش زیر لباس‌های رنگی و صورت‌های زیبا، از انواع بیماری‌ها و کمبودها رنج می‌برند و صدایشان هم در نمی‌آید زیرا نمی‌دانند زندگی فراتر از این‌هاست که می‌بینند و دنیا وسیع‌تر از آن است که تصورش را می‌کنند.

هشتگ «جازموریان تنها نیست» فقط سه کلمه‌‌ در دنیای مجازی نیست؛ داستان زینب‌ها، ذکیه‌ها، حنانه‌ها و فاطمه‌هایی است که با کمک یک فعال اجتماعی راهشان به تهران باز شده تا علاوه بر دیدن زندگی شهری و هیجان‌زده شدن از قایق‌سواری در دریاچه چیتگر، تحت عمل جراحی قرار بگیرند. داستان ذکیه که ۴ انگشت اضافه داشت و با عمل جراحی، دیگر دوستانش او را ۶ انگشتی صدا نمی‌کنند؛ داستان فاطمه زیبایی که گردنش از بدو تولد کج بود و به مرور قادر است همانند دیگر همسالان خود زندگی عادی را تجربه کند. یا داستان فریده‌ای که نرمی استخوان دارد و با همت سروش صلواتیان، پزشکان انسان‌دوستی که رایگان جراحی می‌کنند و حق ویزیت نمی‌گیرند و البته کمک‌های مالی مردم مهربان ایران دارو مصرف می‌کند به امید روزی که بتواند سالم و آزادانه در راستای خدمت به همین مردم گام بردارد.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *